با عرض سلام به همگی
می بینم که خوشبختانه این بار تعداد کامنتها بیشتر شده است و یکی از خانمها گزارش تنبیه شدنش را در آن گذاشته بود اگر سایرین هم این کار را کنند خوشحال می شوم. البته من یک گروه در یاهو درست کرده ام ودر لینکها گذاشته ام و تعدادی از دوستان در آن عضو شده اند ولی متاسفانه هیچی نشده ف/ی/ل/ت/ر شده است ظاهرا چاره ای نیست و باید با آن ساخت لذا در اینجا یکبار دیگر لینک ف/ی/ل/ت/ر شکن را قرار می دهم
http://www.4shared.com/get/jbCT68Ui/U1001.htmlدر اینجا از سایر دوستان هم می خواهم که در گروه عضو شوند و در آن حرفهایشان را بگذارند شایدهم بتوانید شریک خود را در آن بیابید. راستش را بخواهید من هم دلم می خواهد یک شریک مناسب در این رابطه پیدا کنم. برای اینکه در گروه فارسی به درستی نوشته شود و نشان داده شود باید در اینترنت اکسپلورر تنظیم زیر را انجام دهید
View\Encoding : Unicode(UTF-8)
و در فایر فاکس
View\Character Encoding : Unicode(UTF-8)
خدمت آن دوست عزیزی هم که گفته بود می خواهد در کامنتها داستان بگذارد عرض می کنم که البته من از این پیشنهاد استقبال می کنم ولی بهتر است داستانها را برای من بفرستید تا من بر روی سایت بگذارم. ایمیل من هم در سمت راست صفحه موجود می باشد
در این پست برایتان حرفهای یک زن را درباره زندگی اش به این صورت برایتان می گذارم که امیدوارم خوشتان بیاید
I love living under my husband's authority
My name is Dóra, I am 27, Jozsef is 28 and my husband; we have a 5 year old daughter, Katarína. We live in Hungary and have always known each other because we come from the same little village.I grew up in a family with very traditional values and though my parents always obviously loved each other very dearly there was never any doubt that my father was the head of the family. If my father ever disciplined my mother I do not know, but I am certain that if he decided to do so my mother would submit and not argue.
I do not believe that a marriage can be happy and serve its purpose if the spouses are equal; naturally husband and wife each have different roles, responsibilities and duties. The husband is the head of the wife and by accepting that he also accepts duties and great responsibilities and the wife therefore naturally owes him to be supportive, loyal, respectful and obedient.
Among the husband's duties is to guide and if needed correct and discipline the wife. I believe that a good wife should always with appreciation accept guidance, correction, and discipline from her loving and caring husband as a help to become a better, more successful and happier wife and mother.
From when we were pre-teens I have loved my Jozsef and as we grew up and became more mature I also learned to respect him. Though I by nature am a stubborn and pigheaded person I never questioned that I, as Jozsef's wife, owed him the same respect and obedience as I earlier owed my parents.
It was never discussed or even mentioned between us, but I always took it for granted that my husband Jozsef would not hesitate to correct and discipline me whenever it was needed. The first time it happened was ten days after the wedding and I could not sit comfortably the next several days, but the soreness was a constantly felt proof that Jozsef loved and cared enough to discipline me as necessary and it just made the happiness of finally being his wife so much more intense.
After that first time Jozsef has disciplined me many times. He uses his belt and he also keeps a a rattan cane and a heavy leather strap (cut out of some old harness) hanging on the inside of the closet door in our bedroom. Several times every day I see those tools of correction and am reminded what happens if I am not a good and dutiful wife.
Corrections are not regular but depend on my behaviour. Two and a half months is the longest period of time I ever went without needing to be disciplined, but 3-5 weeks is more usual and I have noticed that PMS increases the risk of being disrespectful and disobedient, and also that when I have been good for a relatively long time then I often need to be corrected 2 to 4 times within the next couple of weeks.
The spankings I get are not in any way part of our sex life. Jozsef is a very gentle and loving and caring husband, but also very consistent in his demands and certainly not lenient when he punishes. I really fear being spanked and I try to learn from every correction, but I know that every spanking I get is given out of love and care and meant to be a help, and it gives me a wonderful feeling of being safe and secure with Jozsef in control and keeping me in line. Even in my most rebellious periods, when I am spanked severely twice in a week, it makes me even more intent on being a good and dutiful wife, and though my bottom is sore am I content and happy. Being disciplined is like a fertilizer that makes my respect and love for my husband grow.
It is possible that being spanked would have the opposite effect on me if Jozsef abused his right to discipline me, but he is too good a man to do that and every time he has disciplined me it has been fair and well deserved, so I have no reason to complain.
One thing more makes me feel that the spankings I receive are good for me: being a good catholic I am very much aware of my guilty feelings and accepting to be spanked for my misbehaviour is a good way of doing penance.
Many people know that I respect and obey Jozsef as the head of our little family; I am not ashamed of it and I do nothing to hide the fact that Jozsef is in control a is an authority figure in my life. Several people also know that I am subject to discipline from Jozsef: My mother (and I am sure she has told my father), my sister, my parents and sister-in-law, a couple of good friends, our family doctor, and our priest.
من زندگی کردن تحت سلطه شوهرم را دوست دارم
اسم من دورا است و 27 سالم است شوهرم ژوزف 28 سالش است ما یک دختر 5 ساله به نام کاترینا داریم . ما در مجارستان زندگی می کنیم و همیشه همدیگر را می شناختیم چون اهل یک روستای کوچک هستیم.
من در یک خانواده با ارزشهای سنتی بزرگ شدم و در حالیکه والدینم آشکارا همدیگر را بسیار دوست داشتنند هرگز هیچ شکی وجود نداشت که پدرم رئیس خانواده است . من نمی دانم که آیا پدرم هرگز مادرم را تنبیه می کرد یا نه ولی مطمئن هستم که اگر پدرم تصمیم به این کار می گرفت مادرم تسلیم می شد و مخالفت نمی کرد.
من معتقد نیستم که در صورتیکه زوجین برابر باشند ازدواج می تواند شاد بشد و به هدفش برسد. طبیعتا زن و شوهر نقش ,وظیفه و مسوولیت متفاوتی دارند. شوهر رئیس زن است و با پذیرفتن آن او وظایف و مسوولیتهایی را هم می پذیرد و بنابراین زن طبیعتا باید از او حمایت کند و احترام بگذارد و مطیع و وفادار باشد.
یکی از وظایف شوهر راهنمایی کردن و در صورت لزوم ادب کردن و تنبیه کردن زن است. من معتقدم که یک زن خوب باید همیشه با قدر دانی راهنمایی تادیب و تنبیه شوهری را که او را دوست میدارد و مراقبش است به عنوان یک کمک بپذیرد تا همسر و مادر بهتر موفقتر و شادتری شود.
من از زمان نوجوانی ژوزف را دوست داشتم در طی مدتی که بزرگ شدیم و به بلوغ رسیدیم یاد گرفتم که به او احترام بگذارم. اگرچه من بطور طبیعی فرد لجباز و سرسختی هستم اما هرگز این مساله را که من به عنوان همسر ژوزف به او همان احترام و اطاعتی را که به پدر و مادرو مدیون بودم, مدیون هستم را زیر سوال نبردم.
اگرچه این مساله هیچگاه بین ما بحث و یا حتی اشاره نشد ولی من همیشه پذیرفته بودم که شوهرم ژوزف هیچگاه برای ادب کردن و تنبیه کردن من وقتی که نیاز باشد درنگ نمی کند. اولین باری که این اتفاق افتاد 10 روز پس از ازدواجمان بود و من نمی توانستم برای چندین روز راحت بنشینم ولی دردناکی بصورت یک گواه دائم حس می شد که ژوزف آنقدر مرا دوست دارد و مراقبم است که در صورت لزوم تنبیهم کند و این شادی همسر او بودن را شدت می بخشد.
پس از بار اول ژوزف دفعات زیادی مرا تنبیه کرد . او از کمربندش استفاده می کند و همچنین یک ترکه خیزران و یک تسمه چرمی سنگین ( بریده شده از زین و افسار قدیمی) درداخل در کمد اتاق خواب ما آویزان است. من هر روز چندین بار این ابزار تادیب را می بینم و یادم می افتد که اگر من یک همسر خوب و وظیفه شناس نباشم چه اتفاقی می افتد.
دفعات تنبیه مرتب نیست و بستگی به رفتار من دارد. بلندترین مدتی که من بدون نیاز به تنبیه طی کردم دو و نیم ماه است اما 3 تا 5 هفته مدت معمولتر می باشد و من اشاره کرده ام که مدت بیشتر آن خطر گستاخ و نافرمان بودن را افزایش می دهد و همچنین وقتی من برای مدت نسبتا طولانی خوب باشم پس از آن 2 تا 4 بار برای هفته های آینده تنبیه شوم.
اسپنکهایی که من می شوم به هیچ وجه جزئی از رابطه سکس ما نیست. ژ.زف یک شوهر بسیار مهربان و با محبت و مراقبت کننده است ولی در مورد خواسته هایش محکم می باشد و مخصوصا وقتی که تنبیه می کند آسان گیر نمی باشد. من واقعا از اسپنک شدن می ترسم و سعی می کنم از هر تادیب یاد بگیرم ولی می دانم که هر اسپنکی که دریافت می کنم همراه با عشق و مراقبت است و به معنای یک کمک می باشد و این به من یک احساس فوق العاده از ایمن بودن بخاطر اینکه ژوزف کنترل می کند و مرا در راه صحیح نگه می دارد. حتی در دوره های سرگشی زیاد من وقتی که من دو بار در هفته به شدت اسپنک می شوم این من را مصمم به یک همسر خوب و وظیفه شناس بودن می کند و اگرچه باسن من دردناک است من راضی و خوشحال هستم . تادیب شدن مانند یک بارور کننده می باشد که باعث می شود احترام و عشق من به همسرم بیشتر شود.
ممکن است که اسپنک شدن نتیجه عکس داشته باشد در صورتیکه ژوزف از حق خود برای تنبیه من سوء استفاده کند ولی او یک مرد خوب است و این کار را نمی کند و هر بار که مرا تنبیه می کند این یک تنبه منصفانه می باشد و من شایسته آن هستم و بنابراین دلیلی ندارم که شکایت کنم.
چیزی که باعث می شود من بیشتر حس کنم که اسپنکهایی که دریافت می کنم برایم خوب هستند این است که از آنجاییکه من یک کاتولیک خوب هستم می دانم که احساس گناهها و پذیرفتن اسپنک شدن برای کار بدم یک راه خوب برای توبه و پشیمانی است.
افراد زیادی می دانند که من به ژوزف احترام می گذارم و از او به عنوان رئیس خانواده کوچک ما اطاعت می کنم . من از این مساله خجالت نمی کشم و کاری برای مخفی کردن این واقعیت که ژوزف دارای کنترل و اقتدار در زندگی من است , انجام نمی دهم. همچنین چند نفر می دانند که ژوزف مرا تنبیه می کند: مادرم ( و من مطمئنم که او به پدرم گفته است) ,خواهرم, پدر و مادر و خواهر شوهرم, تعدادی از دوستان خوب ,دکتر خانواده ما و کشیش ما.